خانه عناوین مطالب تماس با من

نیلوفر آبی

نیلوفر آبی

پیوندها

  • W.A.V.E.S

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • ای بازگشته
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مرداد 1386 1
  • خرداد 1386 1
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 2
  • دی 1385 1
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 2
  • اردیبهشت 1385 2
  • آبان 1384 1
  • مهر 1384 2
  • شهریور 1384 1
  • مرداد 1384 4
  • تیر 1384 1
  • فروردین 1384 1
  • اسفند 1383 1
  • بهمن 1383 1
  • آذر 1383 2
  • آبان 1383 1
  • مهر 1383 1
  • شهریور 1383 2
  • مرداد 1383 2
  • تیر 1383 7
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 3
  • فروردین 1383 7
  • اسفند 1382 2
  • بهمن 1382 5
  • دی 1382 3
  • آذر 1382 6
  • آبان 1382 10
  • مهر 1382 15
  • شهریور 1382 13
  • مرداد 1382 11
  • تیر 1382 6
  • خرداد 1382 9
  • اردیبهشت 1382 4
  • فروردین 1382 1

آمار : 91553 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 11:58
    یه چند وقتی بود که کاملاً فکرم مغشوش بود و انقدر فکرهای جور وا جور و رنگارنگ ذهنمو مشغول کرده بود که فرصت تمرکز و نوشتن بهم دست نداد ...بهتر! چون فکر نمی کنم چیزی هم سر در می آوردین الان خوب خوبم ...همه چیز رو به راه ...برنامه های تفریحی هم به راه دقت کردین ؟ یه موقع هایی یه سری معادلات تو ذهنتون شکل می گیره که فکر می...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1383 00:59
    فاصله بین ما یک قدم بیشتر نبود افسوس که دیوار بودیم ********
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1383 23:16
    دیگر جا نیست قلبت پر از اندوه است می ترسی-به تو بگویم-تو از زندگی می ترسی از مرگ بیش از زندگی از عشق بیش از هر دو می ترسی. به تاریکی نگاه می کنی . از وحشت می لرزی و مرا در کنار خود از یاد می بری !
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 23:36
    من یه چند روزی دارم میرم مسافرت... فعلاً بای بای تا بعد !
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1383 12:14
    سکوت متن ساده ای است که معمولاً اشتباه خوانده می شود ! *********** کم کم دارم از خودم می ترسم .همیشه هم خوب نیست که آدم اتفاقهایی که قراره تو واقعیت بیفته رو اونم درست شب قبلش تو خواب ببینه !! یا اینکه قبل از اینکه طرف مقابلت بخواد حرف بزنه ٫ بدونی که چی می خواد بگه ؟!! همیشه بی تفاوت از کنار این حس هام گذشتم و همه رو...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1383 20:38
    دیروز قرار بود در مورد Maria Sharapova قهرمان ۱۷ ساله روسی در تنیس ویمبلدون صحبت کنم ! شاید براتون سوال باشه که چرا این موضوع رو برای نوشتن انتخاب کردم . فکر می کنم شنبه بود که داشتم این بازی رو بین Maria Sharapova و Serena Wiliiams می دیدم ... چیزی که برام خیلی جالب بود و واقعاً منو تحت تأ ثیر قرار داد این بود که هر...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1383 20:46
    ۱ شنبه : از صبح به تنها چیزی که فکر میکنم پیشرفته اما فعلاً در زمینه موسیقی چون تنها چیزیه که بهم آرامش شدید میده اونم موقعی که گیر داده باشی که آهنگ Wedding Of Love - آهنگ مورد علاقت - رو به صورت اُ کتاو بزنی ... یه چیز جالب : یکی از چیزایی که باعث تمایز نوازندگان پیانو از بقیه نوازندگان میشه اینه که اگه از همه این...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 13 تیر‌ماه سال 1383 15:53
    امتحانها هم به هر طریقی که بود تموم شد و از اونجایی که اصولاً عادت ندارم واحد تابستونی بردارم میشه گفت :از تعطیلات تقریباً دو ماهه تابستونم دو روزی می گذره ! خب ٫ مثل همه اونایی که تو دوران امتحان٫ از شدت فشار درسی ٫ کلی برنامه فشرده و محیر العقول برای استفاده هر چه بیشتر از فرصت تعطیلات میریزن ٫ منم از این قاعده...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 21:27
    نمیدونم از کجا شروع کنم ؟ خیلی وقته که ننوشتم و این وقفه طولانی باعث شده که خیلی اتفاقات به ذهنم بیاد که بخوام در موردشون بنویسم... اتفاقاتی که همشون سراسر خاطره ست ! اما شاید نوشتن همه اونها٫ هم برای من خیلی وقت گیر و هم برای شما کمی حوصله سر بر باشه پس مهمترین اونها یعنی اومدن خاله ام به ایران بعد از ۱۷ سال ٫ اون هم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1383 13:28
    چقدر راحته وقتی با یکی مشکل داریم پشت سرش ٫ راست و دروغ ٫ هر چی که دلمون می خواد بگیم و بعد که مشکلمون با طرف بنا به منافعمون !! حل شد ٫ راست راست جلوش بایستیم و با وقاهت هر چه تمام تر تو چشماش زل بزنیم و ابراز دوستی و نزدیکی کنیم ... ولی از اونجایی که زمان همه چیزو نشون میده و فقط یه کم صبر نیاز داره باید عاقبت این...
  • تولدی دوباره چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1383 12:59
    چرخش واژگانش را از دیروز نیاز ، تا فردای نیایش می بوسم. وضویم هوس .هوسی که از زلال ترین آب ها پاک تر است . ملودی هوس چنان آرایشم کرده که تا همیشه گرمم. ترانه مکث ، ممنوع ! چرک تنهایی تا کران هفت آسمان غرق شد . گوهرش میخانه وار لمسم می کند . به محراب آغوشش می روم . حقیقت با من است ، پس هفده مرتبه زمزمه می کنم : "عاشقت...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1383 11:03
    مرا اندکی دوست بدار ٫ اما طولانی ! کریستوفر مارلو
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1383 12:51
    چنان قوی باش که هیچ عاملی ٫ آرامش تو را بر هم نزند . آنقدر بزرگ باش که نگران نشوی ٫ آنقدر نجیب و موقر باش که خشمگین نشوی٫ و آنقدر شاد باش که اجازه ندهی مشکلی بروز کند ! کریستین لارسون
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1383 23:23
    طبق معمول همیشه دیر رسیدن به کلاس تاریخ اسلام و آنچنان غرق خواندن مجله شدن و تبادل نظر با بغل دستی عزیز که صدای استاد ٫ در حال پرسیدن اسم شما ٫ شما را به خود آورده و شما نیز مِن مِن کنان به گمان اینکه قصد تقدیر از شما را دارند تمام و کمال خود را معرفی می کنید !! زهی خیال باطل . یک ساعت بعد : استاد گرامی بالای سر شما...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1383 15:27
    اینو ببینین !
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 19:27
    این داستانو بخونین : روززی مردی خواب عجیبی .دید که پیش فرشته هاست و به کارها ی آنها نگاه می کند. هنگام ورود ٫ دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین میرسند ٫ باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید : شما چکار می کنید ؟ فرشته در حالی که...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 23:14
    بجای آنکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن !
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 19:15
    ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت ؟ من راه آشیان خود را از یاد برده ام یکدم مرا به گوشه راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده ام .
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1383 20:45
    سال ۱۳۸۲ هم با همه سختیهاش ٫ بالاخره تموم شد . برای من یکی که از اولش با عذاب و ناراحتی شروع شد و این ناراحتی ها دقیقاً تا روز تولدم ادامه داشت تا اینکه خدا یه کادوی تولد خیلی خیلی بزرگ که نمیدونم چطور شکرگزارش باشم بهم داد ... همه چیز یک دفعه عوض شد شایدم من دیدمو نسبت به زندگی عوض کردم ! تو این یه سالی که گذشت خیلی...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1382 23:59
    وقفه ! اونم یه وقفه طولانی ! گاهی اوقات زیاد حرف زدن یه سکوت طولانی رو می طلبه!یه سکوت همراه با فکر ! این سکوت باعث میشه بهتر به حرفهای دیگران گوش و فکر کنی ! به زودی میام و می نویسم !
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 21:10
    دو نفر دیگه از عزیزترین کسانم که بهترین خاطرات زندگیم رو باهاشون داشتم هم به به سراغ سرنوشتشون رفتند و من و تمام کسانی که صمیمانه دوستشون داشتیم و داریم ٫ تنها گذاشتند ... علیرضای مهربونم ٫ لادن دوست داشتنی ام ! این نوشته رو در حالی می نویسم که ساعاتی بیش نیست که ترکمون کردین و من به این اتاق ـ همدم همیشگی تنهاییهام ـ...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 11:51
    رستنی ها کم نیست من و تو کم بودیم ٫ خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم ٫ مثل هذیان دم مرگ از آغاز٫ چنین درهم و برهم گفتیم دیدنی ها کم نیست من و تو کم دیدیم ٫ بی سبب از پاییز٫ جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم چیدنی ها کم نیست من و تو کم چیدیم ٫ وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1382 11:45
    میدونی ؟ یه دلقک ٫ هیچ وقت نمی تونه عاشق یه شاهزاده بشه با اینکه از همه کس به اون شاهزاده نزدیکتره ! برای اون دلقک واقعیت تلخیه ! نه؟
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1382 13:18
    مثل یه عقاب باش ٫ خونتو اون بالای بالا دور از دسترس همه قرار بده تا دست هر کسی بهش نرسه ... مثل عقاب باش ٫ از اون بالا با چشمهای باز همه رو ببین و نذار انتخاب بشی بلکه این تو باش که انتخاب میکنی !
  • تولدم مبارک با یک روز تاخیر چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1382 12:11
    بیست و دو سال پیش در ۱۴/۱۱/۱۳۶۰ یه دختر کوچولو به اسم پریناز که همه منتظر اومدنش بودن و اولین نوه دختر خانواده بود ٫ پاشو تو این دنیای خاکی گذاشت... اصلاً باورم نمی شه ! یعنی من ۲۲ سال از عمرم میگذره‌؟؟؟ هنوز فکر میکنم من اون پریناز کوچولو ام که با شیطنت هام همه رو خسته می کردم ... نمیدونم بگم خوشحالم یا ناراحت ؟یه حس...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 21:14
    اولین نوشته ام رو بعد از حدود یک ماه دوست دارم این جوری شروع کنم : مهسا ی عزیزم ! خیلی خیلی متاسفم بابت اتفاقی که برات افتاد ...نمیدونم حکمت این کارهای خدا چیه؟؟ میخواد بنده هاشو امتحان کنه؟؟ میخواد بهشون محکم بودن رو یاد بده! می خواد بگه آهای بنده های من ! به هیچ کسی جز من دل نبندین ٫ به هیچ کسی جز من تکیه نکنین ٫...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1382 21:23
    یه چند لحظه پیش یه زلزله تو وبلاگ من اومد فعلاً به این شکل درش آوردم شایدم دیگه تغییرش ندم ! متاسفانه تو زمانی این اتفاق افتاد که خیلی خیلی در گیرم و نمی رسم درستش کنم این تغییرات هم برای جلوگیری از شوک شدن شما دادم ... لینک ها رو حتماً حتماً بعداً درست می کنم ... اونایی که یادشونه لینکشون تو وبلاگم بود بهم بگن و...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1382 10:09
    ستبر، بر سینه تاریخ ایستاده بود به استواری مردمانش در مرکز هزارههای گم شده و عاشق بود، چنان که جهان را به خود میخواند، بَم. از آراتا تا افسانه از شهر دقیانوس تا لوت از سرزمینهای سوخته تا دریابارهای دور تا چین، تا هند، ... خویشاوند همه جهان بود، بَم. در هیچ تلاطمی سر خم نکرد بَم و مرگ با ارگ بیگانه بود. شیرین بود بَم...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 19:41
    هفته پیش من و ریحانه تصمیم گرفتیم بعد از مدت ها ( حدوداً سه ماه ) امروز و فردا کردن برای امتحان شانسمون هم شده ٫بریم امتحان تلسم شده رانندگی رو بدیم . صبح ٫ ساعت ۸:۰۰ در حالی که از سرما دندونامون بهم میخورد توی خیابون به صف ایستادیم تا جناب سرهنگ تشریف بیارن و ازمون امتحان بگیرن . بعد از خوندن اسمها ریحانه نفر هفتم و...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 17:33
    بالاخره اون فردایی که گفتم ٫ امروز اومد ... نمی دونم چرا انقدر این یه روز طول کشید ؟ اما خب کلی کار مفید انجام دادم تو این زمان کم :)) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امتحان ندادن... بی خیال کلاس دیجیتال شدن ... درس خوندن تو یه کلاس ... ناهار ... کلاس بعدی...
  • 134
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5