نمی گم جای تو روی چشمامه چون اگه گریه کنم٫ خیس میشی

نمی گم جای تو توی دستامه چون اگه باز کنم٫ پر میکشی

نمیگم جای تو توی قلبمه چون اگه بشکنه٫ زخمی میشی

نمی گم جای تو توی ذهنمه چون اگه خراب بشه٫ خراب میشی

نمی گم جای تو توی حرفامه چون اگه سکوت کنم٫ خسته میشی

نمی گم جای تو توی یادمه چون اگه پیر بشم ٫کهنه میشی

من می گم جای تو هر کجا که باشه

دوستت دارم !

نظرات 8 + ارسال نظر
آدینه بوک شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!

پرنس شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ق.ظ http://princee.blogsky.com

سلام
شعر زیبایی بود در ضمن وللاگ زیبایی هم داری
دوست دارم با هم دوست باشیم و ممنون می شم اگه یه سری به من بزنید .
در مورد تبادل لینک هم من خیلی مشتاقم اگه دوست داشتین خبرم کنید

مسیح یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:24 ق.ظ http://عادي

سلام

:)

خوشحالم که دوباره می بینمت

امیدوارم که بمونی

عاشق و سربلند و ایرونی

محمد یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ب.ظ http://www.nilufereabi.blogfa.com

نظر جالبی داری
خوشحال میشم اگه یه سر به من بزنی

دیوانه جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ب.ظ http://divane.blagsky.com

باز هم حکایت همیشگی زندگی
دوست داشتن
دوست داشتن
دوست داشته شدن

خودم چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:32 ب.ظ

چه خوبه که مینویسی !
باز هم بنویس بیشتر و بهتر :)
من هرازگاهی به وبلاگت سر میزنم،‌ میخوام که تکراری نخونم ;) هر چند که تکراریش رو هم میخونم.

موفق باشی

خودم سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:42 ب.ظ

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

از این شعر خوشت می آد ؟

آره !! خوشم میاد ...
این شعر بقیه هم داره ؟؟

خودم چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:15 ب.ظ


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شب آهنگ
یادم آید : تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم :

حذر از عشقِ ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز ، نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

حذر از عشق ندانم

... سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم !

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ،نرمیدم
رفت در ظلمت من ، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


...فکر کنم کمتر کسی هست که این شعر رو بخونه و خاطره ی تلخ/شیرینی از ذهنش نگذره ! شما چطور؟

ممنون از اینکه این شعر طولانی رو برام نوشتی ! آره ! منم ازش خاطره دارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد