خدا قهر کرده بود

یا من دیگر او را نمی دیدم!

من گریه می کردم

یا باران می آمد!

هوا ابر بود یا نفس های من سنگین !

چه فرقی می کند وقتی طعم تلخی داشت

و من آن را حقیقت نام نهادم !

 

 

درد می کند

صدای من ٫

بشنوید

و درمانش کنید ـ اگر می توانید ـ

 

صدای من

شاید

شکل یک قلب شکسته

شاید

حالت

یک نگاه نگران

شاید نفس های

بریده بریده ی کسی باشد

 

من می دانم

که مرا می بینید

می دانید

می شنوید

من

بودنم را

می دانم

من

هستیم را

می فهمم

اما این سکوت ناگفتنی

شهر را پر کرده است

 

صدای من

با این شکل های گوناگون

چه درد می کند !

لرزان است

صدای من

در این شهر غریب

چه قدر

نگران است !

 

جایگاهت اینجاست

می بینی ؟

شکل یک پنج است

ولی وارونه

نمی دانم

تنگ است  یا نه ؟

نمی دانم

جا شده ای یا نه ؟

اما

می دانم وقتی نیستی

تنگ می شود

و آزارم میدهد

آن وقت

باید آنقدر گریه کنم

تا آرام شود

بعد

چشم به در بدوزم

تا مطمئن شود

بعد از این همه اگر آمدی که آمدی

اگر نیامدی

وای بر من

دیوانه می شود

و به من زور می گوید  که :

" زنگ بزن ٫

صدایش کن

برایش گل بفرست

بهانه ای جور کن

نمی دانم

یک کاری بکن"

و بعد

این من هستم که با تو حرف می زنم

تا تو بیایی

نگاه کن !

ببین چقدر جایت اینجا خالی ست

سبز هم نمی شود

تا تو نباشی

جایگاهت این جاست

می بینی ؟

برگرد ...