خانه عناوین مطالب تماس با من

نیلوفر آبی

نیلوفر آبی

پیوندها

  • W.A.V.E.S

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • ای بازگشته
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مرداد 1386 1
  • خرداد 1386 1
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 2
  • دی 1385 1
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 2
  • اردیبهشت 1385 2
  • آبان 1384 1
  • مهر 1384 2
  • شهریور 1384 1
  • مرداد 1384 4
  • تیر 1384 1
  • فروردین 1384 1
  • اسفند 1383 1
  • بهمن 1383 1
  • آذر 1383 2
  • آبان 1383 1
  • مهر 1383 1
  • شهریور 1383 2
  • مرداد 1383 2
  • تیر 1383 7
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 3
  • فروردین 1383 7
  • اسفند 1382 2
  • بهمن 1382 5
  • دی 1382 3
  • آذر 1382 6
  • آبان 1382 10
  • مهر 1382 15
  • شهریور 1382 13
  • مرداد 1382 11
  • تیر 1382 6
  • خرداد 1382 9
  • اردیبهشت 1382 4
  • فروردین 1382 1

آمار : 91531 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 19:53
    دو روزه می خوام بیام اینجا بنویسم ٫ نمی شه ... باز من هنگ کردم ... فقط اومدم که بگم اینجا رو بخونین . یادتون نره ها .... فردا میام ٫ می نویسم !
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 17:48
    روی بخار شیشه می نویسی دوستت دارم و بعد پرده را که می کشی و می روی سراغ درس و کتاب و این سوی پنجره من می مانم که تنهاییم را تا تولد شعری تازه قدم بزنم باران می آید ٫ آه می دانم تو خواهی خوابید و شیشه را بخار خواهد گرفت و دوستت دارم ٫ را هم و صبح که بیدار می شوی از هول مشق های نا نوشته فراموشم خواهی کرد کاش فردا جمعه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1382 18:48
    شاید بگویید : خوب ٫ زندگی من کاملاً مطابق با توقع هایم نیست . اگر در همین زمان زندگی از شما بپرسد : تو برای من چه کرده ای؟ چه پاسخ می دهید ؟ آرزوی کوتاه کردن راه به شما سرعت نمی بخشد . باید میان سخت گیری و رحمت ٫ میان انضباط و سهل انگاری توازن برقرار کرد . بدون تلاش هیچ چیز رخ نمی دهد ٫ حتی معجزه . برای آنکه معجزه رخ...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1382 13:08
    کار... درس... مهمون...مهمونی...درس... حرص وجوش... خنده...درس... The network is busy...جزوه... ضدحال...نمایشگاه بین المللی...سالن میلاد... غرفه بلاگرو کافه بلاگ ...نمایشگاه شیرینی و شکلات ...غرفه wild آلمان ... یکی از بچه های دانشگاه...کلی تحویل... ناهار ٫همون جایی که من باهاش قرارداد دارم ... خنده ... تصمیمات جدی ......
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1382 21:22
    قرار بود که در صورت زنده ماندن ٫ دیروز اینجا را آپدیت بنمایم اما فراموش کرده بودم که برای جبران کم کاری هایم در طول هفته باید دو روز ( از یکشنبه ) بنوازم ! اگرچه که می دانستم دو روزه نمیتوان با آقای باخ کنار آمد اما دست از تلاش برنداشته و نواختم تا مبادا خم بر ابروان استاد گرامی ببینم !خوش بختانه این تلاشها بی نتیجه...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1382 23:23
    به کسی برنخورد پنجره را می بندم تا کسی آن سوی این پنجره ها درد مرا نشناسد ٫ این همه پنجره باز برایت بس نیست ؟ به تو هم برنخورد پنجره را می بندم چون به شب مشکوکم چون به اندازه ی یک مورچه بی آزارم چون که تنهایی خوبی دارم چون دلم می خواهد به خودم فحش رکیکی بدهم شجره نامه من مال من است به کسی بر نخورد من دلم می خواهد ....
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 21:43
    در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجهمان پاره آجر به طرفمان پرتاب کنند ! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ٫ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم ٫ او مجبور میشود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند! این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه ! راستی یادتون نره تو این...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 19:06
    این آهنگ رو از Tracy Chapman گوش کنید. اسم آهنگش Baby can I hold you هست. Sorry Is all that you can't say Years gone by and still Words don't come easily Like sorry like sorry Forgive me Is all that you can't say Years gone by and still Words don't come easily Like forgiving me forgiving me But you can say baby Baby...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 12:07
    زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست ... اما تا این پوست نباشه ٫ قدر سیب بدون پوست رو نمی دونیم !
  • [ بدون عنوان ] جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 13:53
    اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد ٫ خبرم کن بهت قول نمیدم که بخندونمت ولی می تونم باهات گریه کنم ! اگه یه روز خواستی در بری ٫حتماً خبرم کن.قول نمی دم که ازت بخوام وایسی٫ اما می تونم باهات بدوم. اگر یه روز نخواستی به حرفهای کسی گوش کنی ٫ خبرم کن. قول می دم که خیلی ساکت باشم. اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی و خبری نشد ... سریع...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1382 12:59
    نمی دونم چرا اصلاً حال و هوای نوشتن ندارم ؟؟!! اینجا رو بخونین ...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 00:07
    بعد از کلی فکر کردن بالاخره تصمیمو گرفتم و راهمو انتخاب کردم ! راهی رو انتخاب میکنم که قبلاً نرفته بودم ... راهی که توش هیچ چیزی تکراری نیست ! حتی حرفهایی که می شنوم ! و حالا خیلی مصمم هستم تو انتخاب این راه ... چون خیلی چیزا برام مسلم شد ! گاهی وجدان و یه سری تخیلات مسخره برای آدم دست و پاگیر میشه...ولی همه اینا...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 08:10
    منتظر منجی نمانیم ٫ منجی خود ماییم ... قبل از هر چیز بگم که من نه سیاسی هستم و نه ضد دین و مذهب ... پیشنهاد می کنم حتماً اینجا رو بخونین و راجع بهش فکر کنین ٫ دوست دارم نظرتون رو در مورد این نوشته بدونم !
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 22:15
    رسیدم به یه دو راهی ! حالا راست برم یا چپ؟
  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 آبان‌ماه سال 1382 11:22
    تلفن زنگ میزنه ... گوشی رو بر میداری ... -بله؟ -سلام پری ... -سلام عزیزم.. چطوری تو ؟ -ای... بد نیستم.پری؟ -جونم؟ -می تونی امروز بیای بیرون ؟ -(حس میکنی این صدا ٫ صدای التماسه...صدای همیشگی نیست) آره عزیزم ... چیزی شده ؟ -صداش می لرزه... بغضش می ترکه... بعداً بهت میگم ... -باشه٫ باشه ... کی؟ کجا ؟ -ساعت ۵:۳۰ میام سر...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 15:40
    وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری ست رنجیدن ! این و این رو حتماً‌ حتماً گوش کنید ! معرکست ! این لینک ها رو برای دل خودم گذاشتم .
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 09:41
    نمی تونم ٫ نمیتونم ٫ نمیتونم ٫نمیتونم ٫ نمیتونم ٫ نمیتونم ٫ نمیتونم ٫ .... فقط این یکی رو نمیتونم ! بگو دیوونم ... بگو ... هر چی دلت می خواد بگو ! اما من نمی تونم ! ****************************************************** وای ! وای ! آخه من به تو چی بگم ؟؟؟ اصلاً فکر نمی کردم انقدر حساس و زودرنج باشی !!! بابا ! یکی یه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 08:58
    نمیدونم چرا یه موقع هایی که دور وبرم خیلی شلوغه بیش از پیش احساس تنهایی می کنم ... این چند روزه دقیقاً همچین حسی رو داشتم ... انگار که یه غم خیلی خیلی بزرگ رو تو دلم لونه کرده ... چرا ؟ نمی دونم ؟ باور کن اگه دیروز با تو صحبت نمی کردم و بهم اونجوری اطمینان نمی دادی ٫ شاید خیلی بدتر میشد حالم ... یه جورایی انگار آرومم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1382 21:30
    من حالم بده ! سرما خوردم ... خستم ... چشمام از شدت خستگی می سوزه ... احساس می کنم یکی داره منو خراب می کنه ... نمی دونم این کیه ؟؟!! ولی اینو بدون اصلاً این کارت قشنگ نیست ... هر کسی باید به یه نحوی حال آدمو بگیره ... بسه دیگه ! با مردم آزاری به کجا می خواین برسین ؟ چقدر بده به دلیل شرایط موجود آدم دلیلی برای اثبات بی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 19 مهر‌ماه سال 1382 18:21
    درست است که هر چیز قیمتی دارد اما قیمت همه چیز نسبی است. وقتی رویاهایمان را تعقیب می کنیم ٫ ممکن است دیگران تصور کنند که ما ناشاد و ترحم انگیز هستیم . اما آنچه دیگران تصور می کنند مهم نیست . آنچه مهم است احساس خرسندی در قلب است . پائولو کوییلو
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 22:53
    وای که چقدر روز خسته کننده ای بود امروز دانشگاه... چقدر شلوغ... به قول یه دوست خوب این دانشگاه ما ورودی داره اما خروجی نداره ! سر کلاس ٫ من و فاتیما انواع و اقسام کاریکاتور ها رو کشیدیم ... کاش می تونستم کاریکاتور خودمو بهتون نشون بدم ... آخر خنده بود ! یه موقع هایی از نگاه های کنجکاوانه آدما بدم میاد ... نگاهی که می...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 15:39
    اسم وبلاگ من اینجا چی کار می کنه ؟؟؟؟ ******************************************************* تا حالا شده یه تصمیمی بگیرین که همه و همه باهاش مخالف باشن ؟ و همچنین وقتی خودتون هم درست و منطقی فکر میکنین می بینین که حرف اون همه و همه درسته و تصمیم شما کاملاً غلط و غیر عاقلانه ست ؟؟؟ در عین حال یه نیرو و اطمینان خیلی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 14 مهر‌ماه سال 1382 15:24
    گوش کن ٫ جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را . چشم تو زینت تاریکی نیست . پلک ها را بتکان ٫ کفش به پا کن ٫ و بیا . و بیا تا جایی ٫ که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو . و مزامیر شب اندام تو را ٫ مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند . پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت : بهترین چیز رسیدن به...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 17:33
    حرفی به من بزن... آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟ حرفی به من بزن ... من در پناه پنجره ام با آفتاب رابطه دارم !
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 15:54
    دانشگاه منم از امروز شد...وقتی وارد دانشگاه شدم یه آرامش عجیبی تمام وجودمو گرفته بود ... دلم برای همه تنگ شده بود ... با دقت بیشتری دور و برمو نگاه می کردم ٫ اما جز قیافه های غریبه چیز دیگه ای ندیدم...همه جا خیلی غمگین و سوت و کور بود ... جلوتر که رفتم از دور یه قیافه آشنا دیدم ٫ بی اختیار رفتم به اون سمت ... اون...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 18:57
    نوشته برباد جایی همین نزدیکی‌ها ماه که شروع می‌شه آدم دلش می‌خواد از نو شروع بشه! فصل که عوض می‌شه دیگه بیشتر. این حس سمج عوض شدن و دوباره و چند باره شروع کردن هر ماه میاد سراغم! حالا که فصل داره عوض می‌شه دوست دارم شروع کنم. می‌خوام همه تجربه‌های بد رو بریزم دور و خوب‌هاش رو دوباره تکرار کنم و ازشون بیشتر لذت ببرم....
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 15:14
    قول داده بودم که اگه وقت کردم یه قسمهایی از کتاب خاطرات حوّا رو بنویسم... دو قسمت آخرش ٫ اونم بعد از هبوط رو براتون می نویسم... این کتاب نوشته مارک تواین هست ! طولانیه ولی حتماً سعی کنید بخونید ! وقتی به گذشته می نگرم بهشت به نظرم یک رویا می آید .قشنگ بود ٫ فوق العاده قشنگ ٫ قشنگ و افسونگر و حالا از دست رفته است و من...
  • تولدی دیگر یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1382 13:15
    عجب که روزها با ما بازی می کند ، وقتی دلم برای سکوت تنگ می شود، وقتی می دانم که این روزها تعداد موهای سفیدم را افزایش می دهد، از تو چه پنهان که حس می کنم نگاهم کم کم به تو عمیق تر می شود. حس می کنم قدر بعضی لحظه ها را واقعا ندانستم. فرصتی که فقط برای من بود و بی رحمانه از کنارش گذشتم. نامه هایم را دوباره زیر و رو...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 23:15
    امروز هم مثل روز های قبل برنامم پر بود و تازه الان رسیدم خونه...امروز یه فیلم اعصاب خوردکن هم دیدم...اسمش نفس عمیق بود... فکر کردم چون منتخب جشنواره کن شده باید خوب باشه اما من که زیاد خوشم نیومد ٫ شما رو نمیدونم ؟ خب فعلاً این آهنگ رو گوش بدید٫ من که خیلی دوسش دارم ... هر موقع گوشش میدم یاد لِنا می افتم. شب اخری که...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1382 15:24
    خب مثل اینکه یه کم تاخیرم زیاد شد ٫ آخه این چند روزه یه کم درگیر بودم... سه شنبه که اول مهر بود و منم مثل بچه مدرسه ای ها ساعت شش صبح از خواب بیدار شدم و نزدیکای هفت بود که از خونه اومدم بیرون...هوا حسابی خنک بود و اون حال و هوای غمگین پاییز تو دل آدم رخنه میکرد...خیابون هاخلوت ... بچه ها هم که انگار خیال مدرسه رفتن...
  • 134
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5