ستبر، بر سینه تاریخ ایستاده بود
به استواری مردمانش
در مرکز هزارههای گم شده
و عاشق بود،
چنان که جهان را به خود میخواند، بَم.

از آراتا تا افسانه
از شهر دقیانوس تا لوت
از سرزمینهای سوخته تا دریابارهای دور
تا چین، تا هند، ...
خویشاوند همه جهان بود، بَم.

در هیچ تلاطمی سر خم نکرد بَم
و مرگ با ارگ بیگانه بود.
شیرین بود بَم
به حلاوت نخلستانهایش
شکوهمند بود بَم
به شکوه بیابانهایش
و خوش میخواند بَم
به خوشخوانی مرغان سحرخوانش.
عظمت آشکار رستم دستان بود بَم،
خرد پیرانه سر زال
عشق بیریای رودابه بود، بَم.
پاک بود بَم،
به پاکی خونی که در آوارها گم شد
و ایستاده بود بَم،
به ایستادگی ارادهای که به کوهها پیوست

نه، بَم نمیمیرد
گر چه دریغا خواهرانم مردند
و برادرانم را آوار برد.
بَم نمیمیرد.
تا مرغانش در نخلستانها میخوانند
و شکوفه های نارنجش به نسیم میآمیزند
و عشق در چشم بازماندگانش سوسو میزند
بَم نمیمیرد


انقدر به خاطر فاجعه ای که پیش اومده حالم گرفته است  که اصلا‌ً دستم

به نوشتن نمیره:(((:(( 



هفته پیش من و ریحانه تصمیم گرفتیم بعد از مدت ها ( حدوداً سه ماه ) امروز و فردا

کردن برای امتحان شانسمون هم شده ٫بریم  امتحان تلسم شده رانندگی رو بدیم .

صبح ٫ ساعت ۸:۰۰  در حالی که از سرما دندونامون بهم میخورد توی خیابون به صف 

ایستادیم تا جناب سرهنگ تشریف بیارن و ازمون امتحان بگیرن . بعد از خوندن اسمها

ریحانه نفر هفتم و من نفر هشتم بودم ...تعدادمون تقریباً زیاد بود ... یه سری مثل

ما بار اولشون بود که امتحان میدادن  و یه سری هم بار دوم و سوم ....

نصیحت های با تجربه ها خیلی جالب بود : با خنده نشین !  فکر میکنه خیلی

اعتماد به نفست زیاده ٫ به یه چیز الکی گیر میده و ردت می کنه !

خیلی هول نشو ! صد در صد ردت می کنه !به راهنما زدن خیلی حساسه و....

وقتی نوبت به من رسید و نشستم... جناب سرهنگ جوری نگام کرد  که با  خودم

گفتم : پریناز ! بار دوم که سهله یه سه٫ چهار باری باید اینجا بیای . با این حال سعی

کردم که آرامشمو حفظ کنم و یه جورایی هم حس می کردم خیلی آرامش دارم

ولی اشتباه حس می کردم ... این موضوع رو آخر امتحان وقتی  که چشمم به

پای چپم که روی کلاچ می لرزید ٫ افتاد ٫ فهمیدم ... از دیدن این صحنه ٫

خودم خندم گرفته بود... 

بعد هم که پیاده شدم که ببینم جناب سرهنگ چه نظری میدن تو این گیر و دار ٫

آقا شوخیشون گرفته بود  و دو بار به من شوک وارد کرد و بعد گفت : مبارکه!

قبول شدی ... در اون لحظه کم مونده بود بپرم هوا ولی اول گذاشتم تو برگه ام

بنویسه : قبول و بعد ابراز احساسات کنم ... چون شنیده بودم که خیلی به رعایت

شئونات اسلامی حساسه منم از ترس اینکه مبادا ابراز خوشحالی نزد نامحرم

گناه باشه خودمو کنترل کردم و بعد پیش به سوی ریحانه که اونم قبول شده

بود شروع کردم به دویدن و ...

امروز هم گواهینامم از طریق پست بهم رسید ...

از متقاضیان شیرینی خواهشمندم برای دریافت سهمیه خویش با من تماس حاصل 

کرده تا نام شما را در لیست متقاضیان وارد و نسبت به دین خویش اقدام نمایم تا

مبادا از قلم بیفتید :) 



 



بالاخره اون فردایی که گفتم ٫ امروز اومد ... نمی دونم چرا انقدر  این یه روز طول کشید ؟

اما خب کلی کار مفید انجام دادم تو این زمان کم :))

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


امتحان ندادن... بی خیال کلاس دیجیتال شدن ... درس خوندن تو یه کلاس ...

ناهار  ... کلاس بعدی ... خنگ بازی استاد و سوژه درست کردن برای بچه های

بی جنبه ... کافی شاپ کنج...رفع خستگی ...سینما ... دختر ایرونی ...

رویا پردازی های بعد از فیلم با دوست جون و کلی خندیدن و مسخره بازی ...

نتیجه گیری  از فیلم : کسی با خصوصیات اخلاقی علی شوتی  وجود نداره 

اما کاش وجود داشت ٫ کاش آدما یه کم مناعت طبع داشتند ...  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سه شنبه استادم بهم می گفت : پریناز ! تو این مدت طولانی که شاگردمی

هیچوقت ندیدم که اخم کنی و بد اخلاق باشی ٫ همیشه با چهره خندون  دیدمت!

فکر میکنم که آدمی باشی که در مقابل مشکلات مقاوم باشی ...

گفتم : جدی می گین ؟ ...

اون روز  دقیقاً روزی بود که حالم گرفته بود به حدی که اصلاً دلم نمی خواست برم

کلاس ...

یعنی من ناراحتی هامو می ذارم تو خونه بمونن ؟؟؟ جالبه ! خوبه ! :)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امتحان ... تایید پروژه توسط استاد درس انتقال داده ( چه کشیدیم ما سر این

پروژه ) ... نیم ساعت تاخیر ... کلاس دیجیتال ... درس گوش نکردن ( آخه نمی شه٫

صدای استادمون رادیو رو تداعی می کنه) ...چت کاغذی ...صحبت های مهم و

سر نوشت ساز ...ناهار ... کاشته شدن ... مدار منطقی ... خوندن پای تخته ...

عصبانی شدن ... اعتراض به استاد ... 

پا رو دم شیر نذارین که بد عاقبتی داره ... آره داداش باید بری درستو حذف کنی ...

بعد خودت با پای خودت بیای معذرت خواهی کنی  :))

البته یه تصفیه حساب دیگه هم مونده ...    

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این یه مورد و فاکتور بگیر ... در این یه مورد باید فقط به خودم فکر کنم ...

می دونم که خیلی بد برخورد کردم  ولی نمی دونم چرا این جوری  شدم ؟؟؟

تا حس می کنم یکی می خواد وارد حریمی بشه که برای خودم ساختم  فوراً‌ 

می خوام از خودم  دورش کنم ... باور کن اصلاً  دست خودم نیست ... قبول

دارم که شعاع این دایره که برای خودم ساختم زیاد شده ولی اینجوری

راحت ترم ... ببخشید !!! 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این کلیپ هم گوش کنین یکی از دوستای گلم بهم معرفیش کرده :)