کاخی را که با ذره ذره ی وجودمان ساخته بودیم٫با انتخاب راهی که درستش می پنداشتم٫ فرو ریختم.
چه ظالمانه و چه نا آگاهانه باورهایش را گرفتم و با ناباوری که غمی است جانکاه و دردآور ٫جایگزینشان کردم.
سخت است...
مرگ آور است...
همگان را ساده و خیر خواه انگاشتن مرا به قعر این دره ی تاریک ٫که بودن در آن حتی برای
لحظه ای طاقت فرساست٫انداخت.
اما...
************
اما من یکی٫ همینجوری نمی شینم .نمیذارم...دیگه نمیذارم.
خودم خرابش کردم ٫خودمم درستش میکنم...قولِ قول.
راستی اینجا باید از یه دوست قدیمیمون خیلی خیلی تشکر کنم.واقعاً بودنت تو یه سری شرایط بی نهایت حیاتی بود.مرسی...هوارتا
سلام وبلاگتان بسیار عالی و دلنشین بود قلمتان پایدار
کارگاه فیلمنامه منتظر شماست. حتما بیائید اگه لوگو شما را داشتم به شما لینک می دادم. شما هم اگه خواستید یه لینک برایم در وب نوشتتان بگذارید.
بدرود پیروز و سربلند باشید
موفق باشین .مرسی
afarin
khoshahalm ke khsohhali
چه بده آجر های کاخ آرزوهای آدم دونه دونه بیفته رو سرش
چه بهتر که ادم از اول با سنگ و بتون بسازه که فرو نریزه...
درست میشه...حتما.....
با حرف بابک موافقم ! البته تا حدودی ! باید از بتون بساری ! ولی اگر به دلایلی خراب شد ؛ نباید بگی خراب شد و رفت و دیگه درست نمی شه. آفرین به تو که می گی خودت درست می کنی. آفرین واقعا
سلام پریناز کدوم بی وجدانی ؟بد خواه مد خواه داری فقط به خودم بگو قربونت
سلام.قلمت سر به راه است. برایش ارزوی بهروزی می کنم.اگه من را هم در جمع دوستانه اتان راه بدید ممنونم.بدرود
برای جبران هیچوقت دیر نیست اما
قربون این دوست عزیزم برم...مرسی پریناز عزیزم که به من سر می زنی و دلداریم میدی.
آبجی
یک سری به ماهم بزنید
هوارتا.............