بیست و دو سال پیش در ۱۴/۱۱/۱۳۶۰ یه دختر کوچولو به اسم پریناز که همه
منتظر اومدنش بودن و اولین نوه دختر خانواده بود ٫ پاشو تو این دنیای خاکی
گذاشت...
اصلاً باورم نمی شه ! یعنی من ۲۲ سال از عمرم میگذره؟؟؟ هنوز فکر میکنم
من اون پریناز کوچولو ام که با شیطنت هام همه رو خسته می کردم ...
نمیدونم بگم خوشحالم یا ناراحت ؟یه حس عجیبی دارم...یه حس گنگ و مبهم !
دیروز ٫ برای یک لحظه یاد پارسال افتادم که چقدر دوستای خوبم برام زحمت کشیدن
با اون شرایط خاص ... هیچ وقت نمی تونم محبت هاشونو فراموش کنم...بابک ٫ آریا ٫
سوان٫ علیرضا٫ پیام٫ مهسا و مرجان عزیز که واقعاً با حضورشون توی اون روز
خوشحالیمو دو چندان کردن...
نمیدونم ؟ خوشحالم که دوستای جدید پیدا کردم ... اما دوست دارم که همه اون
دوستانی که یه روزی خاطرات خوبی با هم داشتیم بدونن که جاشون توی ذهنم
هیچ وقت پاک نمی شه ٫ همیشه همونقدر عزیزن که تو اون روزهای خوب بودن !
از همه دوستای گلم که با تلفن٫ E-mail, Offline ٫ E-card به نوعی تولدمو تبریک
گفتن ممنونم...از گلک عزیزو دوست داشتنیم ممنونم به خاطر نوشته با احساسش
تو وبلاگش و تلفنهای پی درپی از دوازدهم تا چهاردهم بهمن
از پوپک خانوم گل ممنونم به خاطر تلفنش که واقعاً غیر منتظره بود !
و در آخرو از همه مهم تر از فاتیما و ریحانه مهربونم بابت همه چیز ممنونم !
دیروز هم توی بیژن خیلی خوش گذشت...هیچ چیزی به اندازه غذا خوردنمون خنده دار
نبود!!
راستی اینجا اسم کسانی رو نوشتم که حدس میزنم شاید یه روزی وبلاگمو بخونن!