بعد از یه کلاس خفن که همه این جوری  استاد و نگاه می کنن٫ تا پاتونو تو حیاط دانشگاه

می ذارین ٫بارون شروع می کنه به باریدن٫جوری که تا برسین به دم در دانشگاه تقریباً خیس

میشین وبعد هم سوار تاکسی که می شین  ٫جناب راننده جوری چپ چپ نگاتو ن می کنه 

شدیداً احساس  شاخدار بودن بهتون دست می ده و بعد هم که می شینین تو ماشین ٫بعد

ازپنج دقیقه به علت سر درد  جناب آقای راننده٫تشریفتونو از ماشین میارین پایین و بدو بدو 

برای  اینکه مجبور نشین جلو بشینین٫سوار ماشین بعدی می شین...

بگذریم از اینکه چقدر سر رشته های در پیتی  که بعضیا می خونن و اینکه می خوان تو اون

رشته ٫اونم تازه در خارجه ادامه تحصیل بدن خندیدیم...

بعد از کلی بارون خوردن دوباره سوار ماشین بعدی شدیم...

تاکسی جدید مجهز به یک دستگاه ضبط صوت بود و آقای راننده هم نا مردی نکرد و هر چی

آهنگ جینگول بود اونم با آخرین صدای ممکن برامون گذاشت...من هی به فاطمه می گفتم:

حس نمی کنی صدا بلنده؟؟؟!اونم میگفت:آره...خیلی ...البته اینا همه جوری گفته میشد که

طرف بشنوه اما انگار نه انگار...کلی سر همین موضوع هم خندیدیم...

همین طور که مشغول حرف زدن بودیم٫صدای آهنگ جدید  توجهمو به خودش جلب کرد ...شاید

بارها و بارها شنیدمش٫اما نمیدونم چرا امروز برام یه جور دیگه بود...انگار که هر جملش باهام

حرف میزد...حالت عجیبی بود ...

امروز که محتاج توام٫جای تو خالیست

فردا که میایی به سراغم ٫نفسی نیست

در من نفسی نیست٫نفسی نیست

در خانه کسی نیست.

نکن امروز را فردا٫بیا با ما که فردایی نمی ماند

که از تقدیر و فال ما در این دنیا کسی چیزی نمیداند

...
نظرات 11 + ارسال نظر
الهه چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:26 ق.ظ http://ela.persianblog.com

عزیز من مثل همیشه قشنگ نوشتی ...راننده تاکسیه زیاد هم بدسلیقه نبوده ها به خصوص تو یه هوای بارونی -))))

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:42 ق.ظ

یعنی خیلی خوبی که نگات میکرده؟؟؟؟؟؟هههههههههه

فاطیما چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:17 ق.ظ http://fatemeh-nikayin.persianblog.com

پریناز اون چهچه ها رو هم می نوشتی دیگه.....من که رسیدم خونه حتی صدای پدر و مادرم هم نمی خواستم بشنوم چه برسه به خواننده...عجب روز پر آوازی بود:))))

رضوان چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:49 ب.ظ http://rezvanm.persianblog.com

سلام. چقدر این روزهایی که تبدیل به خاطره میشن٬ دوست داشتنی هستند... :)

نیلوفر چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:38 ب.ظ http://niloufarin.blogspot.com

ما بازی نیستیم؟؟؟

رعنا پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:03 ق.ظ

baz khubeh dam edare uni budid man ke jordan :((
budam shena kardam ta taxi giram ammad

نازی پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:06 ق.ظ http://donya.persianblog.com

سلام ........واقعا هر کلمه اش هر جایی می تونه با من و تو حرف بزنه ..خوش باشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:32 ق.ظ

راننده تاکسیا همیشه جزو شاهکارا بودن پریناز. کلی سوژه‌ن واس خودشون!

سلام شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:27 ب.ظ

ببینم از کی تا حالا آهنگ های ابی جز آهنگ های جینگول شده.... به من که برخورد....

یاس یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:25 ب.ظ http://gol-e-yaas.persianblog.com

ببین نمیدونم این آهنگه چی داره که همش هوا که بارونی میشه از راه میرسه و .....ما هم همون روز همین آهنگو توی یه تاکسی شنیدیم...

کتایون سه‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام
پریناز فکر نمی کنم هیچ رشته ای خارج از کشور دره پیت باشه ولی مهم ترین رشته ها تو ایران دره پیت ارائه میشه.مااز هیچ مطلبی برای خوندن نبیدبگذریم .دلم واسه اون بارون و تاکسی سوار شدن و نوار جینگول گوش دادن لک زده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد