من مرگ نور را
باور نمی کنم
و مرگ عشقهای قدیمی را
مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت
در قلبهای ملتهب ما
*
مانند ذره
ذره ی مشتاق
پرواز به جانب خورشید
آغاز کرده بودم
با این پر شکسته
تا آشیان نور پرواز کرده بودم
*
اینک منم نشسته به ویرانسرای غم
اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق
در قلب من نشسته زمستان دیر پا
*
من را نشانده اند
من را به قعر دره ی بی نام و بی نشان
با سر کشانده اند
بر دست و پای من
زنجیر و کند نیست
اما درون سینه ی من
زخمی ست در نهان
شعری؟
نه٫
آتشی ست
این نا سروده در دلم
این موج اضطراب
*
من مانده ام ز پا
ولی آن دور ها هنوز
نوری ست
شعله ایست
خورشید روشنی ست
که٫ می خواندم مدام
اینجا درون سینه ی من زخم کهنه ایست
که می کاهدم مدام
*
با رشک نو بهار بگویید
زین قعر دره مانده خبر دارد؟
یا روز و روزگاری
بر عاشق شکسته گذر دارد؟
**************
عزیزم شعر بی نهایت قشنگ بود.ممنونم از حضورت و خوشحالم که خواننده ی وب من هستی :)
راستی یادم رفت ...........اول :)))
سلام نیلوفر آبی
لطف کرده بودی تو بخش نظر خواهی پیام گذاشته بودی
می خواستم از شما و بقیه دوستان خواهش کنم تو قسمت نظرخواهی نظراتشون راجع به مطالب نوشته شده در وبلاگ بنویسند.
تشکر
شعر زیبای بود
قسمت آخرش منو به یاد درگلستانه سهراب سپهری انداخت
یک نفر باز صدا زد سهراب
کفشهایم کو
...
تا شقایق هست
سیب هست
ایمان هست
زندگی باید کرد
...
دورها آوایی است
که همواره مرا می خواند
پریناز جونم محشر بود.....:)آفرین به تو دختر خوش سلیقه:)
موفق باشی.
سلام
شعر های قشنگی رو انتخاب می کنی . به دلم می شینن همشون
وبلاگت یه جورایی عوض شده.....چرا ؟؟؟
پریناز عزیزم
زندگی زیباست...گفته و ناگفته ..ای بس نکتهها کاینجاست....
ممنون از لطف زیبای تو و تصادفی که من را با بلاگت آشنا کرد-)))
parinaz khanum ekhoshgel
injury nanevis ashkamo dra avordy
vay ke cheghadr in sher akharit ghashang bud
eshgh hich vaght nemimire pasty bolandi dare kam mishe ziya dmishe ma anemimire
vaaaay har chi mikhaunamsir nemisham