نمی گم جای تو روی چشمامه چون اگه گریه کنم٫ خیس میشی
نمی گم جای تو توی دستامه چون اگه باز کنم٫ پر میکشی
نمیگم جای تو توی قلبمه چون اگه بشکنه٫ زخمی میشی
نمی گم جای تو توی ذهنمه چون اگه خراب بشه٫ خراب میشی
نمی گم جای تو توی حرفامه چون اگه سکوت کنم٫ خسته میشی
نمی گم جای تو توی یادمه چون اگه پیر بشم ٫کهنه میشی
من می گم جای تو هر کجا که باشه
دوستت دارم !
بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!
سلام
شعر زیبایی بود در ضمن وللاگ زیبایی هم داری
دوست دارم با هم دوست باشیم و ممنون می شم اگه یه سری به من بزنید .
در مورد تبادل لینک هم من خیلی مشتاقم اگه دوست داشتین خبرم کنید
سلام
:)
خوشحالم که دوباره می بینمت
امیدوارم که بمونی
عاشق و سربلند و ایرونی
نظر جالبی داری
خوشحال میشم اگه یه سر به من بزنی
باز هم حکایت همیشگی زندگی
دوست داشتن
دوست داشتن
دوست داشته شدن
چه خوبه که مینویسی !
باز هم بنویس بیشتر و بهتر :)
من هرازگاهی به وبلاگت سر میزنم، میخوام که تکراری نخونم ;) هر چند که تکراریش رو هم میخونم.
موفق باشی
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
از این شعر خوشت می آد ؟
آره !! خوشم میاد ...
این شعر بقیه هم داره ؟؟
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شب آهنگ
یادم آید : تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم :
حذر از عشقِ ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز ، نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
حذر از عشق ندانم
... سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ،نرمیدم
رفت در ظلمت من ، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
...فکر کنم کمتر کسی هست که این شعر رو بخونه و خاطره ی تلخ/شیرینی از ذهنش نگذره ! شما چطور؟
ممنون از اینکه این شعر طولانی رو برام نوشتی ! آره ! منم ازش خاطره دارم ...